بردیا جونبردیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دوردونه...

دوردونه

سلام به همگی...   من عمه فاطمه دوردونه ام که این وبلاگ رو براش افتتاح کردم،خلاصه توی   عصر ارتباطات ما باید از همین حالا ارتباط برقرار کردن رو به دور دونه مون یاد   بدیم دیگه...این وبلاگ رو من واسه دوردونه ساختم،حالا بابا حسن و مامان   زهرا و عمه ها و عموها هرچی حرف دارن واسه دوردونه بگن...   اینم یه بوس خوشگل واسه دوردونه نیومده مون که قراره تاحدود سه ماه   دیگه بیاد.... ...
22 آذر 1392

شیطونی های دوردونه...

نمی دونم به این دوردونمون چی بگم که هنوز نیومده،کلی شیطونی کرده...   شیطونی که چی بگم...یه روز از صبح هی به مامانی لگد میزنه،یه روز   دیگه هم کل روز خوابه و مامانی غصه میخوره...آخه دوردونه جون از همین حالا     که مام ان زهرا ر و اذیت میک نی،بیای این طرف که دیگه...                              ...
22 آذر 1392

ایران گردی

دوردونه مون واسه خودش یه مارکوپولو شده دیگه...از روزی که اعلام کرد   "منم هستم" تا حالا هرجا دلش خواست رفته از شمال بگیر تا مرکز کشور و   لب مرزو ...تبریزو آستارا و انزلی و گیلان تا اصفهان و تهران... ایران گردیش به   عمه کوچیکش رفته... ...
22 آذر 1392

کالسکه...اسباب بازی ...

دوردونه جون،جونم برات بگه که مامان بزرگ و خانم جون اومدن پیشت...     همه شرایط واسه اومدنت آماده هست.بابا حسن و مامان زهرا و بابا بزرگ و   مادر بزرگ و عمه ها و عموها،دارن وسایلتو آماده میکنن،اتاق خوابت،تخت،   سیسمونی،کالسکه،سرویس غذا خوریت!!!     خلاصه بهت بگم که اون طرف تو راحت خوابیدی،   این طرف همه در تکاپو هستن...                 ...
22 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوردونه... می باشد